یادداشتی دربارهی ناآگاهی برخی از والدین از ضرورت حفظ امنیت کودکان در فضای مجازی
شریک جرم والدین ناآگاه اینستاگرامی نباشیم
سمیرا راهی، روزنامهنگار
من ۹ ماه است خاله شدهام. خالهی دخترکی بازیگوش و زیبا و دوست داشتنی. از همان روز اولی که توی بیمارستان چند ساعت بعد از به دنیا آمدنش از زیر لامپ مهتابی انگشتم را گرفت و نگاهم کرد تا همین حالا هزاران هزار عکس دارم. عکسهایی که برخلاف روال این روزها در یک آلبوم چاپی جا خوش کرده است. اینها را گفتم تا برسم سراغ اصل مطلبی که جمعهی پیش به دعوت یکی از دوستانم در جلسهی اولیهی یک کمپین مسوولیت اجتماعی حضور داشتم. کنار دستم خانومی نشسته بود که بعد متوجه شدم دخترکی که دارد بین گارسنها و روی ترولی رستوران دست به دست میشود دختر همین خانم کنار دستی من است که از قضا یکی از بچههای اینفلوئنسر اینستاگرامی است.
دخترک زیبا و دلنشین و دوست داشتنی با چشمهایی روشن. خب راستش از اینکه برای این خانم از عدم انتشار عکس خصوصی فرزندش در فضای مجازی صحبت کنم منصرف شدم چون با افتخار زیادی از طرفدارها، شیفتگان و فالوورهای دخترک صحبت میکرد و با تعجب از من پرسید «شما دختر من را نمیشناسی؟» با سکوت و لبخند گذشتم. تا اینکه شروع کرد به صحبت دربارهی سختیهای مادر یک کودک معروف در فضای مجازی بودن. از اینکه روزانه دهها مسیج خصوصی با محتوای تهدید به اسیدپاشی، چاقو کشی، کشتن و حتی دزدیدن بچه میگیرد! عجیب بود که با آرامش و عادی بودن تمام این اتفاقات را شبیه قصهای معمولی تعریف میکرد تا اینکه چیزی گفت که من هنوز تا همین لحظه که مشغول نوشتن این یادداشت هستم باورش و تحمل ترسی که به من وارد کرد غیرممکن است.
گویا مردی ثروتمند از یکی از شهرهای جنوب شرقی ایران ماهها با پیشنهادهای میلیاری، هدیه دادن خانه در شمال شهر تهران و حتی کشورهای اروپایی از خانواده درخواست کرده است در ازای اینها دخترک را به او بدهند. چیزی شبیه خریدن یک لیوان برای چای خوردن! موضوع برای من قابل هضم نبود. عرق سردی که روی دستهایم نشست، حال بدی که داشتم قابل وصف نبود. اما انگار مادر دخترک مشغول تعریف یک فیلم سینمایی هالیوودی بود.
ماجرای خطراتی که انتشار همین عکسهای ساده و خصوصی که از بچهها در جایگاه والدین، دوست، خاله، عمه و … منتشر میکنیم گاهی وقتها چیزی فراتر از نارضایتی آنها در بزرگسالی و آسیب زدن به آیندهی اجتماعی آنهاست. گاهی با در اختیار گذاشتن عکسها، نشانی و اطلاعات محلهایی که فرزندمان در آن رفت و آمد میکند، تن دادن به کسب درآمد از کودکان و در مقابل تبلیغاتی که تمام فضای خصوصی آنها را در دسترس تعداد بیشماری کاربر با شخصیتها و بیماریهای مختلف قرار میدهد، چیزی شبیه قرار دادن کودک جلوی لولهی تفنگ است. خطراتی که شاید گاهی به تاریکترین نقطهی ذهن ما هم خطور نکند اما با این بیمبالاتی کودک را در معرض آن قرار میدهیم.
در نهایت نباید فراموش کرد که حتی والدین در جایگاه ولی کودک حق تمللک بر او را ندارند و حتی با همین قوانین نیمبند حمایت از حقوق کودکان در قانون به راحتی برای انجام بعضی از کارهای خطرآفرین برای کودک میتوانند مورد پیگیری قضایی قرار بگیرند.
وظیفهی ما؟ بله وظیفهی ما به عنوان یک شهروند مسوول پیگیری نکردن این صفحات است، تا هر کدام از ما با لمس گزینهی فالو یک عدد به شمارههای بالای صفحات اینستاگرامی این بچهها اضافه میکنیم شریک جرم این شکستن حریم خصوصی و آسیبهای روحی و جسمی و امنیتی برای این بچهها هستیم…
مطالب مرتبط: